سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سخــت است ... خیــــــــــلی سخــت ...

که بفهمی از دید دیگران خیلی وقت است که خودت نیستی ...

این را از نگاهشان ...

از برخوردهای جدیدشان ...

از سرد شدن هایی که اوائل علامت سوالی بود برایت - وحالا این رفتارها آشناتر از همیشه شده اند - ...

و نگاه هایی که درمقابل حرفهایت بین هم رد و بدل می شود ، فهمیده ای ...

حالا هرچقدر هم قسم آیه و پیغمبر بخوری که والله همانی ;

کسی باور نمیکندت ...

"همان رفیق سال پیش که همیشه نهایت تلاشش بوده درمقابل .........."

اما ...

هنوز بطور کامل جمله ات را سرهم بندی نکردی که سکوت می کنی ...

حتی اگر  بخواهی جمله ات را ادامه بدی هم اینبار صدایی نیست که از گلو خارج شود ...

قفل میکنی ...

و فقط و فقط تو میمانی و بهت ...

با یک دنیا سردرگمی ...

حتی اشک هم نمیتوانی بریزی ...

چطور ندیدی ؟!

صدایی در سرت نهیب میزند ...

"ندیدی یا خودت را زدی به ندیدن ؟!"

خودت جواب خودت را می دهی ...

"ندیدم ... چرا تعمدا نبینم ؟!"

"دیدم ... اما باید خودم را میزدم به ندیدن ..."

"..............."

"............................."

"....."

 

 

صداها باهم دعوا می کنند ...

اینکه دیده یا ندیده بودم مهم نیست ...

مهم حالا ست ...

آن نگاهها هنوز هم هستند ...

اما دوست دارم برزخ درونم را ببینند ...

و اینهمه تقلا ... برای برگرداندن گذشته ...

من ِ امروز ... سخت در تکاپو ست ...

فرصت جبران هست ؟!

میخواهم خودم باشم ...

 

پ . نوشت 1 : حرفی نیست ...

فقط دوس دارم در مقابل این نوشته سکوت کنم ...

پ . نوشت 2 : ..............

عاری از همون "....." هاست ...

که هیچ وقت دوست نداشتیشون ...

پر ِ حرفه ... و پر حرف تر از همیشه ...

پ . نوشت 3 : دلم عجیـــــب تنگه ...

تنـــگ ِ قهقهه هایی که باهم آسمون رو هم میذاشتیم رو سرمون ...

کی باز میاد صدای اون قهقهه های از ته دل ؟!

پ . نوشت 4 : التماس دعا ... ایام به کام :)

 


+تاریخ یکشنبه 91/10/3ساعت 10:46 عصر نویسنده یاسی* | نظر