سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیم ها را توی گوشش فرو میکند ،

نگاه خیره خانم مسن بغل دستی ، که با آرایش غلیظی که جلف ترش میکند تا جذاب تر ، معذبش میکند ، اما بی تفاوت رویش را برمیگرداند و به شریعتی ِ شلوغ و ترافیک ِ سنگنین بعد از ظهر خیره میشود ...

بعد دلش هوای ِ بیرون رفتنهای تک نفری اش را میکند ؛

دلش لک میزند برای کافی شاپ ِ همیشگی ِ ولیعصر ، تا از پس ِ پنجره ای که همیشه لک قطرات آب رویش باقی ست ، کوچه دنج را نگاه کند ، و مردمی که مشوش ب نظر میرسند را ....

دلش لک میزند برای خلوت های تک نفره ای که از همه جای دنیا دورش میکند ...

دلش میخواهد بی خیال ِ نگاه مردم ، دست هایش را باز کند و روی جدول راه برود و قدم هایش را بشمارد .

دلش میخواهد "کافه پیانو" را باز کند و برای بار هزارم بخواند و بخواند ، حتی از سوالات ِ "گل گیسو" و لاک های دست ِ "پری سیما" ، و شاید حتی از سیگار کشیدنهای مدام مرد ِ داستان ... و زندگی ای که در عین ِ شلوغی ، پر از تنهایی ست ...

دوست دارد به صندلی ِ ناراحت ِ میزش لم بدهد و وبلاگ مستر کیوسک را بخواند ، بعد زندگینامه دخترک پرورشگاهی را بخواند و بازهم هوای بیرون رفتن به سرش بزند و در کوچه پس کوچه های خیابان های به اصطلاح بالا شهر و مدرن تهران قدم بزند و دلش از خودش بگیرد که هنوز هم ، نمیداند برای چه نفس میکشد و چه میکند ... هنوز هم نتوانسته به اندازه دخترک ِ پرورشگاهی از زندگی ش بهره ببرد و هنوز هم ، با وجود ِ اینهمه آدم در اطرافش ، بابا لنگ درازی نیست تا بتواند برایش درد و دل کند ...

دوست دارد تا میتواند برای اینهمه خوبی خیال پردازی کند ؛

بعد فکر کند که کاش میشد از پشت ِ عینک همه چیز را با اینهمه تغییرات دید ...

بعد دلش میخواهد یک جایی برود ،

بنشیند و دستش را بزند زیر چانه ،

و به هیچ چیز فکر نکند ،

تنها دوست دارد به صدای ملایم ِ فلوت و پیانوی ملو گوش کند و چشمانش را ببند ،

و نگران نباشد که مبادا قطره اشکش روی صورتش سر بخورد و یا دندان به لب بگزد و هیجاناتش را کنترل کند ...

جایی باشد که مطمئن باشد که کسی نیست که دلیل ِ آن چند قطره را بپرسد ، چیزی که نیاز به دلیلی ندارد ،

کافی ست دلت گرفته باشد ، 

همین کافیست ...

 

خواستم بگویم ،

که این روزها که پشت ِ چراغ قرمز های شریعتی مینشینم ،

منتظر ِ معجزه هایی هستم که در سرم میپرورانم ...

 

 

 

پ . نوشت : و میخواهم بگویم ؛

                که لذت عجیبی دارد لبخند ِ های بعد ِ گریه ، که گاهی بیش از یک قهقهه انرژی دارند ... //

پ . نوشت 2 : به دلم اجازه گرفتن ندادم ، اما خودش مچاله شد بس که گرفت .......

پ . نوشت 3 : و چقدر دوس دارم ، رد نگاه ِ پسرک ِ عکس رو دنبال کنم ... عزیــــــــــــــزم :)


+تاریخ یکشنبه 92/4/9ساعت 12:4 صبح نویسنده یاسی* | نظر