وبلاگ :
تو هم يکبار بنويس تا ببيني نوشتن چه لذتي دارد...
يادداشت :
خيـــــــــــــــلي سخـــــــت ......
نظرات :
8
خصوصي ،
19
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
فاطمه
سلام!
چقد حال خوبي دارم که ديدمت!!
ولي ميدوني مها جونم..اين دلتنگي تمومي نداره......ولي برا يه مدت شارژم!!!
زووووود بياين!
از اينکه عارفه جون و همزادمو ديدمم خيلــــــــــــي خوشحالــــــــــم!!افتخاري بود که نصيبم شد!
نيلوفرم که ديدم اصلا شکفتم!!
عکاس باشي ام که آرامشي بود بر دلمان!!
به اميد ديدار دوباره...!
پاسخ
مـــــــرسي عزيـــــــــــز ... منم ... ته ذوق بودم يعني ... :) نه که شوما اصن نيلو رو نميبيني ... من که دخترخالشم از تو کمتر ميبينمش (حالا بماند که از خود چهارشنبه عصـــر تا خود ِ الآن باهم بوديم :دي ) ... وااااالااااا ... :)) ابـــــــــــــي ... خواهشا انقدر اصرار نکنن ... تهش فقط شرمندگيه ... همين ... ما که همو ديديم ، رفقاي ديگه هم که دوراردور ازشون خبر داريم ... :)) ولي واقعا نميشه ... خونمونم که دور شده ... خونواده رو هم که ميشناسي که ... مارو ول ميکنن به امون خدا ... تو تاريکي شبم که شده خودم بايد برگردم ...اين روزا نگران زينبم ... اين دوسال آخر ... تنهاست زينب ... دلم زينب ميخواد ابي ... خودمو خودت و زينب و نجد و مريم و سمانه و فهام و همه بچه هايي که باهم ته کلاس ميشستيم و بحث ميکرديم راجع به فلسفه سوراخ ِ سوم و چهلرم ِ دماغ ِ اسپايدرويک ها ... زينب ... ابــــــــــــــي ... :(