تمام تنم می سوزد از زخم هایی که خورده ام ...
دردِ یک اتفاق ویرانم می کند .
من از دست رفته ام ؛
شکسته ام ؛
می فهمی ؟
به انتهایِ بودنم رسیده ام ؛
اما اشک نمی ریزم .
پنهان شده ام پشت لبخندی که درد میکند ...
پ . نوشت : این روزها از همیشه متفاوت ترند ... دلم میخواد من هم در برابراتفاقات جدیدی که هنوز تنونستم توی ذهنم باهاشون کنار بیام یه برخورد متفاوت داشته باشم ...
پ . نوشت 2 : خسته تر از همیشه ام ؛ چشم امیدم رو دوخته ام به آینده های دور ... که دیگه توش اثری از اتفاقات امروز نباشه ...
التماس دعا ...
توی این ایام ...
خیلی خیلی محتاجم ...