تمام تنم می سوزد از زخم هایی که خورده ام ...

دردِ یک اتفاق ویرانم می کند .

من از دست رفته ام ؛

شکسته ام ؛

می فهمی ؟

به انتهایِ بودنم رسیده ام ؛

اما اشک نمی ریزم .

پنهان شده ام پشت لبخندی که درد میکند ...

 

 

پ . نوشت : این روزها از همیشه متفاوت ترند ... دلم میخواد من هم در برابراتفاقات جدیدی که هنوز تنونستم توی ذهنم باهاشون کنار بیام یه برخورد متفاوت داشته باشم ...

پ . نوشت 2 : خسته تر از همیشه ام ؛ چشم امیدم رو دوخته ام به آینده های دور ... که دیگه توش اثری از اتفاقات امروز نباشه ...

 

التماس دعا ...

توی این ایام ...

خیلی خیلی محتاجم ...


+تاریخ شنبه 91/9/4ساعت 4:10 عصر نویسنده یاسی* | نظر