• وبلاگ : تو هم يکبار بنويس تا ببيني نوشتن چه لذتي دارد...
  • يادداشت : ه ش ت ساعت .
  • نظرات : 4 خصوصي ، 12 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    تاريکي مطلق . اتاقم غرق در شبي شده که انگاري قصد ِ تموم شدن نداره . صداي خنده خانواده رو راحت ميشه شنيد ، صداي خنده هاشون رو . صداي پيانوي ملوي پيمان يزدانيان رو بلند تر ميکنم . آرامش نميده . شب ِ خدا لحظه به لحظه شب تر ميشه اما تموم ، نه . پرده ها مانع نور ِ ماه ميشن . چاي يخ زده م رو ميذارم رو ميز ، پرده ها رو ميکشم کنار . نور ماه مي افته مي افته رو زمين اتاقم . يني زندگي تنها تر از اين هم معني ميده ؟
    چقد واسه من عجيب بود اين يه تيکه ش..عجيب که نه..يني چرا چرا خيلي عجيب..لحظه به لحظش..
    دلت آروم ياسي..
    پاسخ

    عجيب ؟ خب حقيقتن شب ِ عجيبي هم بود ... شکر که گذشت ... :) ممنـــــون غزل بانو ... دلم برات تنگ شده ... براي اين صفحه مجازي نيز ... برا وبلاگ خوندن . برا چرخيدن بدون دغدغه درس . براي بيرون رفتن . براي ماه . براي شب . براي يه ذهن آروم . براي تو . براي پولي . براي خودم . براي خدا . براي خدا . و براي خدا ........