سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

وقت هایی هست که دلت میخواد فــــــــرار کنی ، از زمین و زمان     .

فرقی هم برات نمیکنه مانتوی گله گشاد آجـــــری ت را با چی ست میکنی ، فقط دلت میخواد هرچـــــه زودتر بزنی بیرون     .

دوست داری تا آخــــــــرین حدی که موبایلت میکشه صداش و بلند کنی و سیـــــم ها رو فرو کنی تو گوش ِ ت ... و فقط بری ؛ بدون ِ اینکه پشت سرت رو نگاه کنی ...

دوست داری بی دلیــــــل بدویی تو خیابون اصلی و هیچ برات مهم نباشه که مردم پشت چراغ قرمز گویی که ماجـــــــرای جالبی رو دنبال میکنند ، چشم بدوزن بهت ...

اونقــــــــدر بری و بری که کامل دور شی ، تا برسی به جایی که تابحــــال نیومده بودی ...

دوست داری اونقدر بدویــــــی که به هن و هن بیفتی ...

بشینی یه گوشه رو یه پله و کتاب "ســــــالهای سگی" ت رو دربیاری و بی هـــــدف ، چشمت رو روی خط به خطش بچرخونی ...

و چشمت فقط از مکالمه ها یه "آلبرتو" و "تر ِسا" بگیره ...

 

 

وقت هایی هست که دلـــــت میخواد تو همون حالت دستتو بزنی زیر چونه ت و زل بزنی به مــــــردم ؛

و بیست و سه بار بی وقفـــــه آهنگ "within temptation" ِ "somewhere"  رو گوش کنی ...

دلت میـــــخواد که چشماتو ببندی تا ذهنت فوکوس کنه رو تک تک کلماتش ، و زیر لب باهاش آروم آروم زمزمــــــــه کنی ...

دلت میخواد باهاش بخونی و بدویی ، دنبال ِ یه نشـــــونه ...


خواستم بگمت ؛ که اینـــــه حال این روزهام ...

can"t you hear my screams ... ?

 

 

 

پ.نوشت : فقط دلم میخواد هرچه زودتر این خرداد بگذره ، فقــــط ........

پ.نوشت 2 : دیشب یه عزیز ِ قدیمی ازم گله میکرد که چرا آپ نمیکنم ... شرمنده واقعا ... به خاطر گل روی شما آپیدم فقط :)

 


+تاریخ سه شنبه 92/3/7ساعت 11:41 صبح نویسنده یاسی* | نظر